شکافته شدن. پاره شدن. ترکیدن. ترک برداشتن. چاک شدن. ویران شدن یا پیدا آمدن شکاف و رخنه: نباید که آزاد یابد تنش شود آن زمان رخنه پیراهنش. فردوسی. از سنگ منجنیق... حصار رخنه شد و لشکر ازچهار جانب روی به رخنه آورد. (تاریخ بیهقی). دیوار بزرگ بیفتاد... و حصار رخنه شد و غوریان آنجا برجوشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251). بلورین جام را ماند دل من که چون شد رخنه نپذیرد مداوا. خاقانی. - کاسۀ رخنه شده، کاسۀ ترکیده. (یادداشت مؤلف). ، خلل رسیدن. نقص و تباهی یافتن: و به روشنایی او (یعنی ماه) رخنه شود وکاهش پدید آید. (التفهیم)
شکافته شدن. پاره شدن. ترکیدن. ترک برداشتن. چاک شدن. ویران شدن یا پیدا آمدن شکاف و رخنه: نباید که آزاد یابد تنش شود آن زمان رخنه پیراهنش. فردوسی. از سنگ منجنیق... حصار رخنه شد و لشکر ازچهار جانب روی به رخنه آورد. (تاریخ بیهقی). دیوار بزرگ بیفتاد... و حصار رخنه شد و غوریان آنجا برجوشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251). بلورین جام را ماند دل من که چون شد رخنه نپذیرد مداوا. خاقانی. - کاسۀ رخنه شده، کاسۀ ترکیده. (یادداشت مؤلف). ، خلل رسیدن. نقص و تباهی یافتن: و به روشنایی او (یعنی ماه) رخنه شود وکاهش پدید آید. (التفهیم)